پادشاهی که آنقدر به «سنایی» علاقه داشت که مقدمات ازدواج او با دخترش را ترتیب داد. «بهرام شاه» پس از اعلام جنگ با هندوستان، «سنایی» را احضار کرد تا او در جنگ همراهش باشد. گفته می شود «سنایی» در مسیر رفتن به دربار، از کنار باغی گذشت که در آن، مردی مست را دید که در حال صحبت با خودش بود و با صدای بلند، از نادانی «بهرام شاه» به خاطر جنگ افروزی و گرفتن جان انسان های بیگناه انتقاد می کرد. آن مرد درباره ی زندگی «سنایی» نیز حرف هایی زد و او را شاعری بااستعداد خطاب کرد که با مدح و ستایش از پادشاهی خودخواه و بی منطق، در حال تلف کردن توانایی هایش بود.